پاسخ‌های دکترسیدحسین نصر به ادعاهای محمدعلی طاهری

عرفان کاذب در بستر تجدد

جامعه امروز ایران با هجوم عرفان‌های کاذبی روبه رو است که هیچ نسبتی با سنت‌های عرفانی ما ندارند. ایرانیان علیرغم برخورداری از تاریخ بلند عرفان اسلامی و عرفایی چون علامه طباطبایی و امام خمینی، نتوانسته‌اند از سلوک عملی ایشان درس بگیرند و بخشی از جامعه جوان ما عطش عرفانی خود را به گونه‌ای دیگر اقناع و ارضا می‌کند. موج هجوم « عرفان کیهانی » و « عرفان حلقه »، عرفان‌های جادومدار و عرفان انرژیایی به جامعه ایرانی چنان است که نه تنها به تولید آسیب‌های معرفتی، بلکه گسترش آسیب‌های اجتماعی انجامیده است. در برابر هجوم عرفان‌های کاذب چگونه باید از سنت عرفان اسلامی دفاع کنیم و راه عقب‌راندن عرفان‌های کاذب از ایران امروز چیست ؟
ظهور عرفان کاذب در دنیا از قرن بیستم آغاز شد و در واقع مرحله سوم اضمحلال حقیقت است. ابتدا باید حقیقت عرفان را تعریف کنیم. افرادی مثل من که سنت‌گرا هستند، می‌گویند سنتی است که از آسمان آمده است و تمدن‌های مختلف را ایجاد کرده است، اما دین در میان آن‌ها مرکزیت داشته است. همه ادیان و آئین‌ها برای خودشان یک منشاء آسمانی قائل هستند و آن را از جانب خدا می‌دانند: مثل مسیحیت، اسلام، بودا، هندو و ... . این‌ها ادیان و آئین‌های بزرگی هستند که بر دنیا حکومت می‌کنند. از دوره رنسانس به بعد اروپا، قدرت فوق‌العاده‌ای پیدا کرد و تمدنی به وجود آورد که اصول سنتی را پایمال کرد. مردم به کلیسا می‌رفتند و جهان‌بینی سکولار و لاادری از آنجا آغاز شد. اروپای قرون وسطی خیلی شبیه به دنیای اسلام بود. امثال سن‌توماس داکن و برخی نویسندگان و حکما و عرفای بزرگشان بسیار شبیه ابن سینا و فارابی بودند و عرفایی داشتند شبیه صوفیه ما. در دوره رنسانس یک نوع بشرمحوری و بشرگرایی ایجاد شد و از آن زمان بود که سکولاریسم آغاز گردید. از طرفی ما دین را داشتیم و مخالفش تجدد را. تجدد در قرن نوزدهم به قاره‌های دیگر رفت و بسیار اثر گذاشت. از دوره فتحعلی شاه قاجار رفت و آمد فرانسویان به ایران زیاد شد و در دوره ناصرالدین‌شاه به اوج خود رسید و حتی مدرسه عالی فرانسوی ایجاد شد و نفوذ فرهنگ اروپایی در ایران گسترش یافت. در اواخر قرن نوزدهم، برای مردم این طور جاافتاده بود که تجدد، صلح، آرامش، پیشرفت و ترقی می‌آورد و دین، عقب‌افتادگی.
با آغاز جنگ جهانی اول، تجدد چهره واقعی و توخالی خود را نشان داد، زیرا جنگی بود که متمدن‌ترین ممالک اروپایی یعنی فرانسه و انگلیس و آلمان بر ضد هم راه انداختند و بیش از یک‌میلیون اروپایی همدیگر را کشتند. این جنگ جوامع اروپایی را به شدت تحت تأثیر قرار داد و اعتماد تمدن جدید را متزلزل کرد. در ابتدای این امر، این سنت‌گرایان بودند که متوجه این تزلزل شدند و امثال رنه‌گنون که بعداً هم مسلمان شد، در کتاب « بحران دنیای متجدد » این مسأله را نوشت و نشان داد که تجدد در یک بحران بزرگی به سر می‌برد. آن زمان بود که عرفان کاذب آغاز شد، یعنی عده‌ای خواستندبه دین برگردند، اما بدون دین! ادیان‌های زیادی در مشرق زمین با اسامی مختلف ایجاد شد و عده‌ای هم به فکر تشکیل مکتب‌های ظاهراً عرفانی افتادند، چون عرفان در غرب نبود و اگر غربیان عرفان می‌خواستند باید به مشرق زمین می‌آمدند و یا به هند و ایران و آفریقای شمالی سفر می‌کردند. در این میان عده‌ای بدون داشتن شرایط لازم، شروع به تعلیم سطحی عرفان شرقی کردند، زیرا اگر شما بخواهید به صورت جدی وارد تصوف و عرفان اسلامی شوید، ابتداد باید مسلمان شوید و غسل کنید و شروع به نماز خواندن کنید، وگرنه نمی‌شود فقط ذکر گفت و سماع گرفت. نمی‌شود روح داشت، اما بدون استخوان و بدن. اگر استخوان‌بندی نداشته باشید، روح شما نمی‌تواند در بدن شما جا بگیرد. بنابراین، یک نوع عرفان بدون شریعت پاگرفت.
عرفان کاذب از دهه اول قرن بیستم (1910) مبتنی بر حلقه‌های « اُکولتیست » و « علوم غریبه » در فرانسه و ایتالیا آغاز شد. این روند تا جنگ جهانی دوم ادامه داشت، تا اینکه بعد از جنگ شکست غرب از نظر معنوی بیشتر آشکار شد. در جنگ جهانی دوم، 120 میلیون نفر کشته شدند و بیشتر این‌ها را غربی‌ها کشتند. جنگ جهانی دوم نقطه عطف مهمی از نظر فرهنگی به شرق وارد کرد. با اینکه ممالک شرقی استقلال سیاسی پیدا کردند، اما استقلال فرهنگی‌شان کم شد. در این زمان عده‌ای سعی داشتند به صورت جدی از تمدن‌های شرقی استفاده واقعی معنوی ببرند.
بخشی از عرفان‌های واقعی مانند فرقه‌های تصوف و طریقه مثل شاذلیه و قادریه و طریقه‌های معتبر، برای اولین بار از قرون وسطی وارد غرب شد و در عین حال برخی عرفان‌های کاذب در هندوستان هم به غرب راه یافت، یک دوست تبت‌شناس من می‌گفت این هندوئیسم جدید در غرب، انتقامی است که هند در برابر بلایی که انگلستان بر سرش آورد، می‌گیرد. به این ترتیب، عرفان‌های کاذب به تدریج متداول شد و عده‌ای شارلاتان پیدا شدند که اکثرشان هندی بودند و از شبه قاره هند می‌آمدند.
البته به جز هند که منشاء رواج عرفان‌های کاذب بود، ژاپن و ایران هم در این زمینه نقش دارند. مکتب مهم عرفانی که ذن نامیده می‌شود از ژاپن آمده است. مکتب‌های جدید مدرن ضدذن هم داریم به نام سوتوذن که از کالیفرنیا به ژاپن رفته است. در ایران هم همین‌طور است و بر اساس ذوق عرفانی‌ای که مردم ایران دارند، به دنبال عرفان کاذب می‌روند و بازار خوبی هم برای اشاعه آن دارند. این باعث تعجب است، زیرا با وجود تمدنی که مولانا، حافظ، عطار و سهروردی و ملاصدرا داشته‌اند، چطور ممکن است عرفان‌هایی که تنها رنگ و روغن ظاهری دارند، مردم ایران را فریب دهند ؟ اگر کسی بخواهد وارد طریق مولویه شود باید ریاضت و زحمت بکشد. باید سحرخیزی و شب‌بیداری و ذکر و روزه‌گرفتن و صداقت نفس و هزاران چیز دیگر داشته باشد.

فریب‌های عرفان کیهانی

سنت عرفانی ما در طول تاریخ خود با قرآن و سنت، پیوندی ناگسستنی داشته است، اما امروزه عرفان کیهانی مدعی است بدون نیاز به خواندن تفاسیر و تکیه به کتاب و سنت می‌توان به عصاره عرفان ناب رسید و این فکر را به پیروان خود عرضه می‌کنند. محمدعلی طاهری ادعا می‌کند مورد عنایت مستقیم خداوند است و به او الهام می‌شود و حتی با اتصال به « شبکه شعور کیهانی » قدرت معجزه و درمان‌گری دارد. آیا این عرفان‌ها با چنین ادعاهایی می‌توانند مخاطب را در مسیر عرفان ناب قرار دهند ؟ در واقع، آیا با انقطاع از کتاب و سنت می‌توان به عرفان اسلامی رسید ؟

با انقطاع از کتاب و سنت نه تنها به عرفان نمی‌رسیم، بلکه به هیچ پدیده اسلامی‌ای هم نمی‌توانیم برسیم. عرفان اسلامی مبتنی بر حرکت محمدیه است. پیامبر هم نبی و رسول خدا بودند و هم مبداء ولایت هستند. ولایت علی بن ابی طالب از ولایت پیامبر گرفته شده و به پیامبر برمی‌گردد و در رسالت نبوی خودمان، ولایت و نبوت هر دو بالاترین مرحله کمال است. مثل برق است که این لامپ را روشن می‌کند، اما اگر شما بگویید لامپ روشن است، ولی به مبداء برق وصل نیست، کسی قبول نمی‌کند. پس مبدایی که نیروی معنوی می‌دهد، باید باشد. به همین دلیل بدون وحی و اتکا به وحی، هیچ مکتب عرفانی‌ای نه تنها قابل قبول نیست، بلکه اصلاً کابرد ندارد و اثر نمی‌گذارد. کسانی که می‌گویند ما به مبداء وصل هستیم، اما به پیامبر احتیاجی نداریم، خودشان را پیامبر می‌دانند. هرکسی هم که این حرف را بزند و خود را حجت بداند، صد در صد کذاب است. افرادی مانند عرفان کیهانی که این ادعاها را دارند بسیار معمولی هستند، اما شارلاتان، من 50 سال در مورد فلسفه و عرفان کار کرده‌ام و به چند زبان هم می‌توانم در این رابطه با این افراد بحث کنم، اما اگر توانستند 10 دقیقه بحث جدی بکنند ؟ این‌ها ادعایشان این است که ما در حالات عرفانی هستیم و بحث لفظی نمی‎‌کنیم و همیشه از آن فرار می‌کنند. این موضوع یکی از بدترین فریب‌ها و خدعه‌هایی است که در دنیای امروز شاهد آن هستیم.

یکی از آسیب‌های عرفان‌های کاذب، انتشار آموزه‌هایی است که برای مخاطبان ناامنی روانی و آسیب‌های روحی ایجاد می‌کند. مثلاً عرفان حلقه القا می‌کند که ما مدام در معرض حمله اجنه قرار داریم و تنها آن‌ها هستند که می‌توانند حمله اجنه و موجودات غیرارگانیک را به انسان‌ها دفع کنند، یا اینکه از طریق اتصال به شبکه شعور الهی و کیهانی می‌توانند قدرت‌های خاص را به پیروان خود بدهند و آن‌ها را وارد حریم الهی کنند، یا می‌گویند همه به جهنم می‌روند، مگر اینکه ما به آن‌ها سپر دفاعی بدهیم! آیا در سنت عرفان اسلامی چنین آموزه‌هایی داریم و اساساً در ترمینولوژی مفاهیم عرفان اسلامی ردی از چنین گزاره‌هایی می‌توان یافت ؟

اصلاً چنین چیزی نداریم. در عرفان اسلامی جن واقعیت دارد و قرآن هم مکرراً از آن نام برده است. جن یک موجود روانی است در عالم فی مابین و به قول فلاسفه در عالم مثال که ماورای عالم مادی است، در این عالم به صور مادی هم می‌تواند ظهور کند. پس نمی‌توانیم جن را انکار کنیم؛ اما یکی از بزرگترین خطرات این است که آدم عالم روان را با عالم روح اشتباه بگیرد. این اشتباه بزرگ تمام عرفان‌های کاذب است، زیرا بالاخره باید یکسری مسائلی وجود داشته باشد تا افراد جذب شوند. این‌ها پدیده‌های روانی است و روحانی نیست. یعنی اشتباه بین روان و روح یا به عربی نفس و روح. این یکی از اشتباهات بنیادین تمام این مکتب‌هاست. در عرفان اسلامی اولاً ما اعتقاد داریم که اجنه هست و ثانیاً معتقدیم ممکن است که اجنه حمله هم بکنند که ما جن‌گیر داشته‌ایم، ولی این کار عرفان نیست. این یک چیز فولکلوریک و مردمی دین است و در این زمینه ادعیه‌ای است که خوانده می‌شود و آیه و ان یکاد و آیةالکرسی می‌خوانند و این جزء سنت همه مسلمانان است.
ادعای دیگر « عرفان حلقه » مبنی بر اتصال به شبکه شعور کیهانی است. شعور اینجا به معنی آگاهی آورده شده است و البته هر عرفانی مبتنی بر این است که انسان می‌تواند با مبداء و شعور الهی رابطه برقرار کند که اگر این‌ها نبود دیگر دینی وجود نداشت. ما نماز می‌خوانیم و می‌گوییم « الله اکبر ». در این کلمه مخاطب ما کیست ؟ همان شعور الهی است، اما ادعایی که برخی دارند، یک چیز دیگر است: آن‌ها می‌گویند افراد عادی نمی‌توانند به « شعور کیهانی » دسترسی پیدا کنند. پس باید بیایند پیش ما و ما به آن‌ها بگوییم. این با چیزی که اسلام می‌گوید فرق دارد. خیلی از افراد اشتباه می‌کنند اگر بگویند همه به جهنم می‌روند، غیر از ما شیعیان و مسلمانان و ... . سوره حجرات، آیه 13 اشاره دارد: « إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ » می‌گوید که این‌ها چه کسانی هستند. ضمیر کُم را آورده و هیچ‌وقت نگفته است فقط مسلمانان، بلکه گفته هر انسانی که تقوا داشته باشد نزد خدا کرامت دارد. این یکی از خصایص این فرقه‌هاست که می‌گویند شما برای نجات باید پیش ما بیایید، تنها ما سفینةالنجاة هستیم و بقیه غرق می‌شوند. چون می‌خواهند پول بگیرند، این ادعاها را می‌کنند. یکی از دلایل گسترش مکاتب کاذب این دلیل است که می‌گویند دنیای مادی متزلزل شده است و همه از آینده می‌ترسند، پس ما از آینده به آن‌ها خبر می‌دهیم.

موضع عرفان اسلامی در برابر این عرفان‌های کاذب مانند « عرفان حلقه » که مدعی هستند پیغمبران و معصومین و ائمه در سیر تکاملی خود دچار اشتباه شده‌اند، چیست ؟ مثلاً طاهری می‌گوید حضرت سلیمان انحصارطلب بوده است و همه رحمت خدا را برای خود می‌خواست. آیا یک عارف مسلمان می‌تواند قائل به این گزاره‌ها باشد، خود را با پیامبران مقایسه کند، خود را برتر بداند و بگوید برخلاف برخی پیغمبران من همه رحمانیت عام الهی را برای همه می‌خواهم.

البته که نه. ما در عرفان یک سلسله مراتبی داریم که پایه تمام تعالیم عرفانی است. وحدت حقیقت و وحدت وجود و انسان کامل، دو رکن اساسی عرفان فکری ابن عربی است. ما همه بالقوه انسان کامل هستیم، ولی بالفعل نیستیم، آن‌هایی که فعلیت دارند انبیاء هستند و پیروی از آن‌ها باعث می‌شود که بالقوه ما به فعلیت تبدیل شود. اگر کسی سلسله مراتب کمال انبیاء و معصومین و اولیا خدا و ... را انکار کند به هیچ جا نمی‌رسد. یکی از خصایص عرفان کاذب یا اساساً پایه‌های فلسفه تجدد، انکار سلسله مراتب که وارد اجتماع می‌شود و روی همه سلسله‌های مراتب تأثیر می‌گذارد.

در وضعیتی قرار داریم که برخی منتقدان از آن با عنوان « کلاهبرداری معنوی » و « شارلاتانیسم عرفانی » یاد می‌کنند. عرفان‌های کاذب با ادعای دستیابی به مُخ و عصاره‌ی دین کاری کرده‌اند که برای جوانان تشخیص حق و باطل مشکل شده است. شما چه شاخص‌هایی را پیشنهاد می‌کنید تا جوانان بتوانند کلاهبرداران معنوی را بشناسند و در دام شارلاتانیسم عرفانی نیفتند ؟

ابتدا از آنچه که فرنگی‌ها به آن ارتودکسی می‌گویند ( یعنی راست‌اندیشی )، باید احتراز کرد. باید به آموزه‌هایی که در سنت ما نبوده و یک دفعه پدید آمده، شک کرد. حقایق دین از طریق وحی به پیامبر الهام شده و بعد به ما رسیده و توسط بزرگان دین در طی 14 قرن بسط داده شده است. باید به هر آنچه که با نص صریح قرآن تفاوت دارد و بدعت محسوب می‌شود، با نهایت دقت نگاه کرد. هم از نظر فقه شیعی و هم فقه سنتی بدعت نباید وجود داشته باشد. البته به این معنی نیست که نباید ایده جدیدی داشت، بلکه به این معنی است که نباید اصول را شکست. اصول وحی اسلامی پایدار و جاویدان است و عرفان اسلامی تکیه‌هایش بر آن است و معیارهای سنتی بهترین نحوه تشخیص شارلاتان از غیر شارلاتان است. هر فردی باید شمه معنوی و فکری و عقلانی خود را به کار بگیرد و زود احمق نشود. بفهمد که آیا اهداف مادی پشت این عرفان‌هاست ؟ یا اهداف به دست‌آوردن قدرت و ... ؟ انسان نباید آلت دست قرار بگیرد. اکنون جوانان ما در موقعیت سخنی قرار گرفته‌اند.
جوانان ما در ایران نیاز به « علامه طباطبایی‌ها » دارند و البته دیگر مثل ایشان پیدا نمی‌شود. علامه در نهایت سادگی و خوبی زندگی کرد و در عین حال متفکر هم بود. جوانان ما احتیاج به فکر دارند. به نظر من کتاب‌خواندن در ایران زیاد هم شده است، خیلی چیزها را می‌خوانند و سؤال به ذهنشان می‌آید. پس ما احتیاج داریم افرادی را تربیت کنیم که از این گنجینه بی‌کران و بی‌نظیر عرفان اسلامی استفاده کنند. ایران توانست تا قرن بیستم باهوش‌ترین افراد خود را در داخل اسلام نگه دارد و مثلاً هوش کسی مثل آیت‌الله رفیعی را داشت و توانست در داخل خود نگه بدارد. ان‌شاءالله هم همین‌طور برای نسل جوان خواهد شد.

عرفان امام خمینی چه سهمی در مقابل هجوم سکولاریستی و فلسفه‌های سکولار برای تقویت بنیه دینی جامعه ایران می‌تواند داشته باشد ؟ آیا عرفان باید توأم با مبارزه باشد یا اینکه به عقل و اندیشه و تفکر بپردازد ؟ در تاریخ اسلام موارد زیادی دیده شده که تصوف و عرفان در صحنه رزم و سیاست و اداره اجتماع وارد شده‌اند.

قبل از اینکه آیت‌الله خمینی وارد صحنه سیاست شوند، سالیان دراز به تدریس متون عرفانی و حکمت متعالیه ملاصدرا اشتغال داشتند، مخصوصاً عرفان. وقتی اسفار را درس می‌دادند، مطالبی که جنبه استدلالی و منطقی داشت از آن می‌گذشتند و بیشتر بر جنبه‌های عرفانی و حکمی ملاصدرا تأمل می‌کردند. در این شکی نیست که ایشان اهمیت خاصی نه فقط به صورت جنبی، بلکه به صورت محوری و مرکزی برای عرفان و تصوف و حکمت قائل بودند و مطالب و کتاب‌های مختلفی هم در این زمینه نوشته‌اند. یکی از نتایجی که نه تنها در مورد عرفانی که ایشان در موردش صحبت کرده‌اند، بلکه به طور کلی توسط بزرگان ایرانی و غیرایرانی نوشته شده است، دادن سلاح‌های لازم در دست افراد ذی‌صلاحیت برای مقابله با هجوم جهان‌بینی لاادری و سکولاریستی غرب است، زیرا بدون حقایق عرفانی و حکمی، دین قدرت فکری کافی برای مقابله با چالش‌های فکری را ندارد. شریعت مسیحیت ضعیف نشده بود که بی‌دینی آغاز شد، بلکه حکمت و عرفان مسیحیت ضعیف شد که فلاسفه لاادری اروپا شروع به سخن‌گفتن کردند. از مونته تا دکارت به بعد، هنوز کلیسا پر بود و مردم دائماً به مناسک مذهبی می‌رفتند، اما آن چیزی که از بین رفته بود ابن عربی‌ها و ملاصدراهای مغرب‌زمین بودند. این است که عرفان یک سهم بسیار مهم و بنیادی برای حفظ خود دین دارد.
البته مبارزه‌جویی بستگی به شرایطی دارد که خداوند عالم برای افراد مختلف قرار می‌دهد. ما عرفای بزرگی داشتیم که در گوشه‌ای از عالم در یک غاری می‌نشستند و نور وجودشان دنیایی را منور می‌ساخت. افراد دیگری هم مثل « نجم‌الدین کبری » بودند که در سن 100 سالگی سلاح پوشیدند و به جنگ تیمور رفتند و در دروازه سمرقند کشته شدند. نمی‌شود برای این امر یک حکم کلی داد. آن‌ها که واقعاً اهل عرفان و معرفت هستند طبق امر درونی و اوامر الهی عمل می‌کنند و با توجه به شرایطی که زمانشان دارد. ما در تاریخ اسلام حداقل دو مورد داشتیم که سلسله‌های تصوف سلطنت را به دست گرفته‌اند. یک مورد « ادریسی‌ها » بودند که در آفریقای شمالی طریقه « سنوسیه » را به رهبری ملاادریس تأسیس کردند. ملاادریس تصمیم گرفته بود طریقه سنوسیه را در لیبی به وجود آورد، اما قذافی روی کار آمد و آن را شکست داد. ما در تاریخ اسلام نمادها و نمونه‌هایی از دخالت مستقیم طرق تصوف در امور سیاست داشته‌ایم. خانواده برنولی در مبارزه با انگلستان در هند معروف بودند، یا در آفریقای سیاه هم « دان فادیو » و پیروانش مبارزه می‌کردند. به همین دلیل است که نمی‌شود یک فتوای کلی داد که آیا عرفان باید مبارزه‌جو باشد یا صلح‌طلب و کناره‌گیر و خانه‌نشین! چون ممکن است شخصی در خانه‌اش بنشیند و بیشتر در دنیا اثرگذار باشد، تا اینکه سوار اسب و ماشینش شود و به میدان رود. بنابراین، باید به امکانات مختلفی که در نهاد عرفان و تصوف است، توجه کرد.
منبع مقاله :
نشریه عصر اندیشه، شماره 9، آبان 1394